یه خرده از اتفاقات خوب بگیم، تلخی های پست قبل رو بشوره ببره!

1. بعضی از خاطرات کارورزی رو که اینجا مینویسم قراره توی نشریه دانشگاه هم چاپ بشه :)

و البته گروه پادکست دانشگاه هم استقبال کردند و هفته پیش بعضی خاطرات توسط دوستان به فایل صوتی تبدیل شد و به گوش شنوندگان رسید :)

چیزایی که ما توی کارورزی یاد میگیریم خیلی متفاوته با چیزایی که توی دانشگاه یاد میگیریم،

امید است که با انتشار این خاطرات، بخشی از این خلا دانشگاه و مدرسه پر بشه.

 

2. ان شاءالله قراره همین زمستون توی دوره مربیگری اوریگامی شرکت کنم و مدرکش رو بگیرم!

اونوقت کاملا اصولی و تِخصصی میتونم به بچه ها اوریگامی یاد بدم.

 

3. دوباره حافظ خوندن رو شروع کردم. هر شب قبل از خواب چندتا غزل حافظ میخونم و بیت های نابش رو یادداشت میکنم. خیلی حس خوبی داره :)

 

4. دلخوشی ها کم نیستا ولی الان هرچی توی ذهنم سرچ میکنم، بیشتر ازین چیزی پیدا نمیکنم!

شما یه خرده حرف خوب بزنید روحمون شاد شه!


خخخ اوضاع خیلی باحاله
من وقتی خودم یه دردی، بیماری، مشکلی چیزی دارم باید بقیه رو دلداری بدم بگم چیزی نیست نگران نباشید????

خداروشکر که انقدر خانواده و دوستای مهربونی دارم
این روزا یه جوری باهام برخورد میکنن انگار دارم میمیرم????

 

+الخیرُ فی ما وَقَع.


دیوونگی از نظرمن یعنی انجام کارهایی که شبیه مردم عادی نیست!

یعنی حرکت در مسیری که مردم عادی حتی از اون مسیر، خبر هم ندارند، چه برسه که بخوان توی اون خیابون قدم بزنند!

به نظرم دیوونگی یه حد و مرز تعریف شده ای داره! نه اینکه لااُبالی و بی حدومرز باشه.

یه دیوونه گناهکار نیست، مُجرم هم نیست، فقط دیوونه ست!

خدا رو قبول داره، دین رو قبول داره، ائمه(ع) رو قبول داره، قانون رو قبول داره اما یه مدل دیگه بندگی میکنه.یه مدل دیگه زندگی میکنه.

وقتی همه ی مردم درگیر روزمره اند و اکثراً بی هدف عین یه قایق کاغذی روی آب، از این طرف به اون طرف میرن_و البته آخرشم غرق میشن_ یه دیوونه می شینه لب ساحل، ساعت ها خیره میشه به آدما.به قایقا.فقط خیره میشه و یه وقتایی داد میزنه و به آدما خطر غرق شدن رو گوشزد میکنه.

یه دیوونه توی خونه لباسای رنگی رنگی و بامزه می پوشه که بدون هیچ حرفی، لبخند رو مهمون لب های اعضای خانوادش کنه.

یه دیوونه خودشو درگیر چیزای پیچیده میکنه؛

چیزایی که مردم عادی حوصله ی فکرکردن به اون رو ندارند، یه دیوونه بهش فکر میکنه، حتی اگه به هیچ نتیجه ای نرسه.حتی اگه به جوابی نرسه.

یه دیوونه عاشق سواله.سوال های بی جواب.

یه دیوونه ظاهرش مثل همه ی آدماست اما باطنش فرق داره.از درون متفاوته با همه.

یه دیوونه کتاباشو بیشتر از آدما دوست داره.

او بیشتر وقتا توی رویاهاش سیر میکنه نه توی واقعیت،انقدر که مرز بین خیال و واقعیت براش نامفهوم میشه

یه دیوونه چیزایی رو می بینه که بقیه نمی بینند.

صداهایی رو میشنوه که بقیه نمیشنوند.

مثلا  صدای حرکت آب لا به لای خاک های گلدون رو میشنوه

قشنگیِ کاج هایی که هرروز عابرا بهشون لگد میزنند رو می بینه

یه دیووونه حتی توی کثیف ترین و زشت ترین موجودات عالم، یه نقطه قشنگ پیدا میکنه.

یه دیوونه، یه عاشقه.عاشق همه ی موجودات عالم؛

برگ ها، سنگ ها، گربه ها، مورچه ها، آدم ها، صداها، ساختمون ها.
 

بین خودمون بمونه اگه دنیا یه ذره قشنگی داره بخاطر دیوونه هاییه که قشنگی هارو پیدا کردند، وگرنه بقیه ی قایق ها فقط دارن موج سواری می کنند و با سرنوشتِ غرق شدن خو می گیرند.

اگه یه ذره رنگ پاشیده شده به دنیا بخاطر دیوونه هاست که رنگی رنگی زندگی میکنند وگرنه مردم عادی فقط سیاه می بینند.

 

یه دیوونه چیزایی رو می بینه که بقیه نمی بینند.

صداهایی رو میشنوه که بقیه نمیشنوند.

واسه همین برای مردم عادی عجیبه

واسه همین بهش میگن دیوونه.


خب امشب عروسی همکلاسیمون بود و با دوستان رفتیم و کلی خندیدیم و اوقات مفرّحی داشتیم خداروشکر!

اما معمولا بعد از هر عروسی یه جلسه نقد و بررسی دارم واسه خودم!

بد نیست امشب در این مورد، اینجا بنویسم و یک بار برای همیشه جمع بندی کنم این بحثو!

باشد که رستگار شویم.

خب معمولا عروسی ها سه دسته اند:

دسته اول: که خانوما و آقایون جدا هستند و هرکدوم جدا آهنگ و رقص دارند!

دسته دوم: که مذهبی اند و خانوما و آقایون جدا هستند و معمولا مولودی و دف دارند (بدون رقص و بدون آهنگ)

دسته سوم: خانوم ها و آقایون مختلط اند و به طور کلی محرم نامحرم مطرح نیست!

همه از هفت دولت آزادند و هفت دولت نیز از آنها !

 

و اما من امشب در عروسی ای حضور بهم رساندم که جز هیچکدوم از این دسته ها نبود!

ولی طی گفته ها قرار بود مثل دسته دوم باشه، چون از قبل  گفته بودند عروسیشون آهنگ ندارند و مولودیه!

خب عروس که دوست و همکلاسی ماست و داماد هم یکی دیگه از جامعه معلمین!

شناختی که داشتیم مبنا بر مذهبی بودن هردو طرف بود!

ولی وقتی رفتیم عروسی با جلوه ای متفاوتی از مولودی آشنا شدیم!

یه خانومی مولودی میخوند و بقیه می رقصیدند!

یعنی تنها فرقش با دسته اول این بود که به جای حامدپهلان، یه خانومه مولودی میخوند اونم با صدای نابهنجار. و البته گاهی هم مثل روضه خوندن بود!

البته به افتخار عروس دوماد دو تا آهنگ شنگول پخش کردند و دلی از عزا درآوردند!

یعنی دسته یک و دو قاطی شد!

و خب توی اون سکانسی که بقیه باحجاب(!)جلوی داماد می رقصیدند میشه گفت هر سه دسته قاطی شد!

و بعد از اینکه داماد رفت دوباره مولودی خوندن و رقصیدن شروع شد

من نمیفهمم رقصیدن با مولودیِ «لا فتی اِلّا علی، لا سیف اِلّا ذوالفقار» چه حکمی داره؟

قشنگ داریم اشتباه میزنیم حالیمون نیست.

بابا تکلیفتونو روشن کنید یا رومیِ روم یا زنگیِ زنگ.

یا با رقص و آهنگ مخالفی یا موافق

غیر این دو راه که راهی نیست.هست؟

اگه موافقی که هیچی

ولی اگه مخالفی بفهم با چی مخالفی، متوجه باش خدا چیو حرام کرده و چیو حلال.

 

+یعنی واقعا نمیشه این یه شبو یه جوری برگزار کرد که هم خوش بگذره و هم گناه نشه؟


یادم نیست چه سالی و توی چه دفتری نوشته بودم ولی یادمه نصفه شبی بود که نوشتم: شب ها از یه ساعتی به بعد، شده به زور، مثل بچه ها چشماتونو ببندید تا خوابتون ببره! چون واقعا از یه ساعتی به بعد، لولوخورخوره میاد. انگاری میاد و دستاشو میذاره روی گلوت و بغض خفه ت میکنه. چیه این شب؟ که همه ی غم های آدم از لحظه ی به دنیا اومدنش تا امروز رو، میاره جلو چشمش؟ باید مثل بچه ها چشمامو به زور روی هم بذارم و الکی هم که شده بخوابم.
امشبِ خود را چگونه میگذرانم؟ تمام کتاب های خود را از کمد کتاب ها خارج کرده، و روی هر گلِ قالی، یک دسته گل کتاب میکارم! سپس به بخش موسیقی گوشی خود، مراجعه نموده، پوشه آهنگ های طاهر قریشی را انتخاب نموده و هر آهنگ را آنقدر گوش میدهم تا خواننده به اذن خداوند به سخن دربیاید و بگوید غلط کردم این آهنگ را خواندم! سپس سری میزنم به هر کدام از کتاب ها. وجدانِ درونم میگوید: خجالت نمیکشی این همه کتاب نخوانده داری؟ عزت نفسِ درونم میگوید: خب خجالت کشیدم که امروز در
امروز بعد از چندین ماه، رفتم کافه مورد علاقه م.دنج بودنش رو دوست دارم. نقاشی های روی دیواراشو دوست دارم.کتابایی که باسلیقه توی قفسه چیده شده رو دوست دارم.خلوت بودنش رو. و قاب های قشنگی که پراکنده روی دیوار زده شده.توی یکی از قاب ها با خط خوشی نوشته شده بود: If you never try You never know
چند شبی هست خواب مادربزرگ رو میبینم! دیشب اما جنس صحبت هامون فرق داشت؛ من توی خونه بودم و او توی حیاط نشسته بود، صدام زد: مریم جان.مریم جان. رفتم کنارش نشستم و باهم صحبت میکردیم. روی صورتش دیگه اثری از درد و چین و چروک ها نبود. پرسیدم: از اونور چه خبر؟ لبخندِ دلنشینی زد و گفت: خدا خیلی کریمه. :)
پس از آنجایی که «شهر علم» را «در» میشناسد عالِمی مثل علی را هم پیمبر میشناسد پیچ و خم های زمین را مردم از مولا بپرسید راه های آسمان را گرچه بهتر میشناسد خط به خطِ خطبه ی بی نقطه را هر کس بخواند نقطه ی پایین باء را جور دیگر میشناسد ارزشِ نهج البلاغه نزد قرآن است بی شک بهتر از هرکس برادر را برادر میشناسد از تنورِ پیرزن باید سراغش را بگیرد هر کسی این مرد را از روز خیبر میشناسد حرف از جنسِ طلا در کوفه بازاری ندارد قدر زر را زرگری مثل اباذر میشناسد قدرنشناسند
حجم زیادی از ذوق و دست و جیغ و هورای بنده رو پذیرا باشید این کاغذای رنگی رنگی رو دیروز پست آورد دم خونه چند روز پیش این کاغذارو از سرزمین کاغذ و تا (روشنا) سفارش دادم و دیروز به دستم رسید یعنی اگه یه معدن طلا بهم بدن انقدر خوشحال نمیشم که این کاغذای رنگی رو بهم دادن قبلا چقدر برنامه ریزی کرده بودم واسه این تابستون با خودم میگفتم این تابستون پر از کارگاه ها و کلاسای تابستونیه که به بچه ها اوریگامی و کاردستی یاد بدم ولی نشد که بشه! بخاطر کرونا، فعالیت های
خدایا بخاطر وجود بچه ها توی زندگیم اگه روزی صدهزاربار هم شکر کنم کمه وجودشون عین معجزه ست.درست همون وقتایی که روزگار بر وقف مراد نیست، وجود این بچه ها یهو میشه دلیل خنده های از ته دلم :) به عنوان مشت نمونه خروار، امروزمو تعریف کنم. صبح رفتیم مسجد برای تمرین نمایش، دیالوگارو ضبط کردیم.ظهر کلیپ دانشگامو درست کردم فرستادم برا استاد.بعدازظهر تمرین رو شروع کردیم. بعد از اذان طبق قرار پنجشنبه ها کلاس اوریگامی داشتم با پسر بچه ها.
گفت: قدر خودتون رو بدونید، حتما به آسمون دست خواهید یافت. و من بعدش نشستم به فکر کردن.به عبارت« قدر خودتون رو بدونید» فکر کردن های من اینجوریه که خیره میشم به عبارت و هرچی کلمه ی مربوط بهش هست رو میارم توی ذهنم. قدر.اندازه.ظرفیت.استعداد.شب قدر.عین ثابت.جوشن کبیر. بعد با این کلمات جمله میسازم شب قدر، میگن جوشن کبیر بخونید که اون اسما و صفات خدا رو توی وجود خودتون پیدا کنید چرا که خدا از روح خودش در ما دمیده و این اسما در وجود ما هست.
حتما شنیدید که میگن سنگ بزرگ نشونه ی نزدنه! ما آدما بخاطر کمال گرایی و بخاطر ادعاها و بلدم بلدم هایی که داریم، گاهی ممکنه برنامه هایی برای خودمون بچینیم که به ظاهر خارج از توان ماست اما دلمون میخواد انجامشون بدیم و میترسیم! و البته ممکنه اقدام کنیم به انجامش ولی وسط راه کم بیاریم و جا بزنیم بخاطر سنگین بودنش. اما یه تکنیک روان شناسی هست که میگه: اگه یه کار یا تکلیفی براتون سنگینه اون رو تبدیل کنید به گام های کوچیکتر! مثلا اگه قراره روزانه 10 صفحه قرآن
ماشینِ ماهِ دومِ تابستان هم روی سرازیری افتاده! گاز میدهد و میرود که باز رویمان را با مهر روبرو کند. راستش را بگویم هر بار صحبت از ماهِ مهر و سال تحصیلی جدید و سازماندهی مدرسه میشود، دلم میخواهد از این حرف ها و فکرها فرار کنم تا طعم شیرین روزهای تابستانم تلخ نشود. حتی برای مادرم هم عجیب است که انقدر از شاغل بودن بیزارم! و حتی برای خودم هم عجیب است که انقدر خانه داری را دوست دارم. شاید کسی که از اول خانه دار بوده، آرزوی شغل بیرون از منزل را داشته باشد

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود آهنگ غمگین ایرانی پولدار شو بازاریابی فروشگاه اینترنتی و تخصصی مبل رویا سهام داری موفق در بورس تهران سایت های کسب در آمد سما مطلب